در داستان «حضرت سليمان» در قرآن ميخوانيم كه پس از اينكه آن حضرت نسبت به خداوند ناسپاسيكرد و از سوي خداوند گوشماليشد، توبهكرد و توبة او پذيرفتهشد. پس از توبه، از خداوند پادشاهي يگانه و منحصربهفردي را درخواستكرد، كه پس از او به كسي ندهد. عجب درخواستي!! و جالبتر آنكه خداوند نيز درخواست او را پذيرفت و آن پادشاهي ويژه را به وي ارزانيكرد.
به نظر شما چرا خداوند درخواست بسيار بزرگ و عجيب وي را پذيرفت؟ نگارنده خيلي به اين موضوع فكركرد؛ و دست آخر به اين نتيجه رسيد كه خداوند منظورهاي بزرگتري را در نظرداشتهاست كه چنين درخواستي را پذيرفته و در كتاب خود، آن را با آبوتاب بيانكردهاست. يكي از آنها اين بودهاست كه:
خداوند ميخواسته به ما بگويد «من براي هركس آنچنان و آنگونهام كه او مرا ميبيند. سليمان مرا بسيارسخاوتمند و دستودلباز ديد و من به او بسيار بخشيدم. هركس كه همچون يهوديان (يعني پيروان ظاهري همان حضرت) مرا بخيل ببيند و از ترس آنكه درخواست بزرگ او را به او ندهم از من كم بخواهد، من هم براي او همان گونه ميشوم و با او آنگونه رفتارميكنم؛ و برعكس، اگر همانند سليمان دست مرا باز ببيند، من هم دست خود را براي او بازميكنم و از خوان نعمتهايم هرچه بخواهد به او ميبخشم». چنانكه فرمود:
وقالتاليهود يدالله مغلوله غلتايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء
«و يهوديان گفتند دست خدا بستهاست. دستانشان بستهباد؛ و به دليل اين گستاخي لعنشدند. بلكه دستان او باز است و هرگونه كه بخواهد ميبخشد». (انفال: 64)
رسيدن به اين هدف، يك پيش نياز دارد كه آنهم باور و ايماني قوي است، كه به گفتار و پندار نيست، وگرنه به مقصود نخواهي رسيد.
خداوند پدر «موريس مترلينگ» را بيامرزد كه سه عنوان از كتابهايش را، سه نام از نامهاي سورههاي قرآن، قراردادهاست؛ كه هنوز ديدهنشده دانشمندي مسلمان چنين كاري كردهباشد: نمل(مورچگان)، نحل(زنبور عسل) عنكبوت(عنكبوت زجاجي)؛ جدا از اينكه عنوان يكي ديگر از كتابهايش نيز در قرآن آمده: موريانه؛ هرچند كه خداوند از هرچيزي، در قرآنش نمونهاي آوردهاست.
از آنجا كه وي بلژيكي است، زبان فرانسه را به خوبي ميدانسته، و به برخي از كشورهاي مسلمان شمال قارة آفريقا كه مستعمرة بلژيك و فرانسه بودهاند سفركرده، به احتمال زياد در اين سفرها با قرآن آشنايي يافته و قرآن كريم بر پژوهشهاي وي بيتأثير نبودهاست، چنانكه در يكي از داستانهايش شخصيتي از داستان را ترسيم ميكند كه زياد قرآن ميخواندهاست.
بههرصورت، نوشتههاي وي در اين زمينهها بر فهم قرآن و اينكه چرا خداوند چنين نامهايي را براي اين سورهها برگزيده، كمك كردهاست؛ هرچند خداوند چنين كرده تا ما مسلمانان كه قرآن ميخوانيم پيش از ديگران كه قرآن نميخوانند، بر حقايق جهان چيرهشويم و پرندة خيال ما را به پرواز دراورد تا پيش از ديگران به اسرار طبيعت دستيابيم. اما ميبينيم كه هميشه عكس قضيه پيش آمده و نامسلمانان در اين زمينهها بر ما پيشيگرفتهاند؛ چرا؟ چون قرآن را تدبّرنميكنيم.
برگرديم بر اصل موضوع كه ‹مورچه› و ‹زنبور› بود. نگارنده يك بار زنبورها را تجربهكردهاست، و يك بار هم مورچهها را. در چه زمينهاي؟ در زمينهاي كه حتي موريس مترلينگ هم در كتابهايش به آن نپرداختهاست.
در اينجا چيزي به ذهنم رسيد كه دريغ است همينجا ياداوري نشود: اگر دانشمندي، فقيهي، مادّهگرايي، فيلسوفي و … به چيزي از آيات قرآن دستيافت، تصورنكنيم موضوع همين بوده كه قرآن به آن اشارهكرده، و نكتة نهفته در آيه را كشفشده فرضكنيم. خير چنين نيست.
حتي ممكن است تا قيام قيامت هم، نكتههاي قرآني بر ما نورافشاني كنند.
آري. نكتهاي را كه پيرامون زنبوان و مورچگان كشفكردهام آن چيزي است كه هم عنوان گفتار را بر اساس آن برگزيدهام، و هم واژهاي از واژگان و ادبياتي است كه رسول اكرم(ص) مردم را با آنها هدايتميكرد: حبّالوطن منالايمان اما چگونه؟
روزي از روزها كه نظارهگر كشيدن ديواري جلو ديوار ديگري بودم كه لانة زنبوري در آن وجودداشت، بهناگاه خيل زنبورها را ديدم كه به سوي لانة خود روانند. هنگامي كه به در بسته برخوردكردند، ديوانهوار خود را به جايي كه پيش از آن لانهشان بود ميكوبيدند. دوباره و سهباره ميرفتند، چرخيميزدند و ميآمدند، و همين كار را ميكردند. كوشش كارگران هم براي پراكندن آنان به جايي نميرسيد.
كسي گفت زنبورها از دود و آتش گريزانند؛ پس آتش بيفروزيم تا آنان حمله نكنند. آتش دودالود برافروختهشد. ولي زنبورها ولكن نبودند، و اين ترفند كارا نبود. آنان از دود گريزانند، ولي براي دفاع از كيان خود، به آن بيتوجهند.
كارگران كه ميخواستند ديوار را تمام كنند و از يورش آنان در امان نبودند، بسياري از آنان را با روشهاي گوناگون كشتند، ولي با اين وجود ناتوان شدند و دستازكاركشيدند. دودافشاني همچنان ادامهداشت. زنبورهاي زندهمانده، خردهخرده كمشدند؛ ولي برخي ديگر باز هم در اطراف ميپلكيدند؛ و به دنبال راهي براي رسوخ به لانة خود بودند.
روزي ديگر از روزهاي تابستان، خود مشغول ريختن قير داغي در جايي بودم تا زمستان آب باران از آنجا به ديوار نفوذ نكند. متوجه نبودم كه در آن نزديكيها لانة مورچهاي هم وجوددارد. هنگامي كه قير پاشيدهشد، خيل مورچگان را ديدم كه سرگردان بودند. تصورم اين بود كه ميخواهند از مهلكه درروند. رعايت آنها را كردم تا پراكندهشوند؛ ولي موضوع چيز ديگري بود كه من از آن آگاهي نداشتم.
با شگفتي تمام دريافتم كه آنان هيچ ترسي از اينكه سوختهشوند ندارند و بيترس و واهمه خود را به مهلكه ميانداختند، چرا كه قيرداغ آمده و راه لانة آنان را بسته است؛ آنان با اين فداكاريها ميخواستند كاري كنند تا به هر جهت، راه لانه بسته نشود!! و كاري به اين نداشتند كه كشته ميشوند يا نه، هرچند حرارت قير نشان از آن داشت كه ممكن است بسوزند. چنانكه بسياري از آنان در قير مذاب سوختند!! جلّالخالق!!
از ديدگاه مورچگان، آنان يك فصل زحمتكشيدهاند و براي غذاي زمستان خود آذوقه فراهمآوردهاند، و اين لانه و كاشانه تمام زندگي و موجوديت آنان را شكلميدهد؛ و بدون آن نميتوانند به زندگي ادامه دهند. پس: چو خانه نباشد، تن من مباد.
از مور و زنبور يادگيريم و از آنان كمتر نباشيم، كه رسول اكرم فرمود:حبّالوطن منالايمان